سفرنامه ی وش به ابیانه

روستای وش

صبح جمعه ساعت5:30 دقيقه قرار آغاز برنامه است. از نطنز با ميني بوس حرکت مي کنيم و ساعت 6:30 به روستاي تتماج ( از توابع کاشان ) مي رسيم .

در حدود 6-5 کيلومتري جاده خاکي را بعد از تتماج به سوي ابتداي مسير وش مي رويم.به محلي مي رسيم که ديگر هيچ وسيله ي نقليه اي توانايي طي ادامه مسير را ندارد.

هواي بسيار عالي و خنک صبحگاهي مستمان مي کند. اينجا شروع کوهپيمايي به سمت وش است.آماده ي  حرکت مي شويم  کوله بر دوش ، عصاي کوهنوردي در دست و قبراق و سرحال.

يازده نفر هستيم.اعضاي گروه به آرامي حرکت مي کنند و باهم گپ مي زنند.مسير نرم و روان با شيبي کم و ملايم است.يکي پس از ديگري کوهها را پشت سر مي گذاريم و از قيل و قال دنياي امروزي دورتر و دورتر مي شويم. تقريبا يک ساعت و نيم که راه مي پيماييم به آبگاهي مي رسيم و پس از مدت  کوتاهي به امامزاده ي اول مي رسيم  به نام هفتاد و دو اولياء  که قبرهاي خيلي قديمي و تعداد اندکي جديد آنرا محاصره کرده اند. يک نشانه کشف مي کنيم : در روي سنگ قبرهاي مردان يک طرف يک نقش دايره و يک طرف نقش شانه ي سر ولي براي زنان در دوطرف دو دايره حکاکي شده اند چرايش را نمي دانيم.از کنارشان با ذکر فاتحه اي مي گذريم وارد منطقه اي مي شويم که  ده پانزده اتاق قديمي و خشتي با تجهيزات اندک و البته برق شهر و آب آشاميدني انتظارمان را مي شکد.پيرمردي از اهالي وش صاحب اين اتاقهاست و آنها را به خستگان راه اجاره مي دهد تا شبي را بيتوته کنند. در واقع هتل بين راهي وش است از جنس روستايي اش.جالب است اينجا چند توالت عمومي دارد ولي خيلي از شهرهاي بزرگ و پيشرفته؟؟؟

يک قضيه ي اعجاب برانگيز : اينجا تراکتور هم هست ؟ مگر مي شود.مي دانيد چگونه اين کار را انجام داده اند؟ تراکتور را قطعه قطعه کرده اند و هر کسي يک قطعه را تا هتل !!! برده و آنجا قطعات تراکتور را روي هم سوار کرده اند.حاشا به همتشان.

آبي مي نوشيم و استراحتي مختصر و حرکت به سوي امامزاده ي دوم يا همان کعبه کوچک ... !

شيبي بسيار تند بطول 300 متر فاصله ي ما تا هفتاد و دو اولياء است.پس از رسيدن به آنجا زيارتي مي کنيم و عکسي به يادگار و حرکت به سمت ديار سادگي : وش...!

سرازيري تندي را مي کوبيم و به ابتداي وش مي رسيم.در کوچه ي اصلي که پا مي گذاريم حسي عجيب تمام وجود آ دم را فرامي گيرد. اينجا خبري از تمدن دست و پاگير امروزي نيست ...اينجا حتي برق ، آب لوله کشي ، گاز ، مبلهاي فلان مدل ، لباسهاي جين ، موهاي فشن ، کارت شارژ موبايل ، قبض تلفن ، چک برگشت خورده ، زيرآب زدنهاي معروف ، ماشين هاي مدل بالا ، ويلا و استخرو ... و ... و در يک کلام دردسرهاي زندگي امروزي خبري نيست که نيست و فقط چيزهايي که هست سادگي و صداقت وپاکي است.اينجا فقط جا پاي خداست که ديده مي شود.انگار خدا هميشه در کوچه هاي وش در حال قدم زدن است. اي کاش مي شد اندک مدتي اينجا زندگي کرد کاش...!

از پيرزني دوست داشتني سراغ آقاي عزيزا... رمضاني ــ يکي از اهالي فعال وش که اکنون ساکن نطنز مي باشد ــ  را مي گيريم. خوش و بشي مي کنيم از روستا مي پرسيم که مي گويد در اين فصل فقط 26 نفر زندگي مي کنند.دقت کرديد فقط 26 نفر !!!!!

از ايشان آدرس دقيق ادامه مسير را مي پرسيم.آخر مگر نمي دانيد مقصد ما  روستاي تاريخي ابيانه است!!!ايشان هم با وسواس بسيار بر روي کاغذ نقشه را ترسيم ميکند گويي نشاني گنج مي دهد.

باز هم ادامه ي مسير کمي که از باغهاي وش مي گذريم با نهر آبي روان و زلال و خنک مي رسيم.استراحتي اساسي با صبحانه اي کامل در فضايي مطبوع که کمتر جايي يافت مي شود.

ساعت 10 :45 به راه مي افتيم.کم کم از باغها مي گذريم خانه هايي ويلايي درون باغ وسوه ي مان مي کنند به داخل برويم. چشم ...! وارد يکي از آنها مي شويم البته بگويم تمام اين خانه باغها اکنون ديگر خالي از سکنه شده اند. دو طبقه است با تراس و هال و تنور و ابزاري بسيار کهنه و فرسوده. ايوان به حياط را با چند پله ي سنگي که در ديوار فرو رفته اند جدا کرده اند. چه مهندسي پيشرفته اي!!

به اجبار زود براه مي افتيم. کم کم باغها به اتمام مي رسندو رودخانه اي البته خشک بدليل کمبود بارندگي ، زير پايمان گذرانده مي شود.طبق نقشه ي آقاي رمضاني به بن بستي از جنس کوه مي رسيم.به سمت چپ متمايل مي شويم.صعودي مختصر مي کنيم به محوطه اي پوشيده از درختان سپيدار مي رسيم که ما آن را سپيداران مي ناميم. اندک خوراکي مي خوريم و نفسي چاق. صعود سختي را شروع مي کنيم دوساعتي که صعود مي کنيم به خط الرأس کوه مي رسيم . اينجا پايان صعود است . ابيانه ي تاريخي و منحصر به فرد و باغهاي سبزش چشم نوازي مي کنند. سرازيري را با شن اسکي درمي نورديم يک ساعت بعد به دو سه درخت سپيدار کهنسالي مي رسيم . جاييست عالي براي ناهار خوران. غذا را در کنار هم مي خوريم و از زيبايي ها و دشواريهاي مسير گذشته مي گوييم. چه با صفاست اين مکان . به درخواست سرپرست گروه آقاي عباس کوچه فاره سرازيري را پي مي گيريم.يک ساعت و نيم بعد به انتهاي مسيرمان مي رسيم . منطقه ي (( تار در )) محوطه اي نرسيده به ابيانه با درختان سر سبز چنار و نهري آب که به استخري بزرگ مي ريزد. ولي يک صحنه تمام خستگي مان را در تنمان نگه مي دارد انباشت زباله در نقطه نقطه ي اينجا حال آدم را دگرگون مي کند. کاش اينگونه نمي شد و اي کاش چاره انديشيده شود تا شاهد اين گونه موارد نباشيم.ما مي گوييم اما کو گوش شنوا...!

بماند ساعت 6:30 عصر جمعه برنامه خاتمه مي يابد. سوار بر مي ني بوس به سوي نطنز حرکت مي کنيم.

يادش به خير.     

مسعود حاجي زاده

نطنز ــ جمعه 16/2/90

0 : توضیحات:

ارسال یک نظر