شهید فخرالدین مهدی برزی

شهید فخرالدین مهدی برزی


خاطره اي از همرزم شهيد (مهدي صاحبقراني)


يه شب ،ازشبهاي قشنگ جبهه، طبق عادت خوب هميشگي تو چادرهاي 32 نفره اي که  براي هر دسته از گروهان ها در نظر گرفته بودند قبل از خواب، دور هم جمع شده بوديم تا سوره واقعه رو بخونيم، شروع کرديم به خوندن بسم الله الرحمن الرحيم اذا وقعه الواقعه ..................تا آخر. صلواتي فرستاديم، و نوبت به دعا کردن بچه ها رسيد:

 هرکي يه دعا ميکرد و همه براي استجابتش آمين مي گفتند. نوبت مهدي رسيد با تمام خلوصي که داشت وبا اون چهره معصومش، اينگونه از خدا خواست: «خدايا مرا انتخاب کن!» .... بچه هاي دسته يکپارچه  آآآآآآآمـــــــــــــــــــين گفتند. نوبت من که رسيد منم يه دعا کردم «خدايا توفيق اينو بما بده تا تو را انتخاب کنيم!» همه آمين گفتن. با يک صلوات برنامه  واقعه خواني به اتمام رسيد.

نکته مهم اينجاست که پس از دقايقي داداش مهدي عزيزم کنارم اومد وبا کنجکاوي هميشگيش پرسيد: اين چه دعايي بود؟ منِ جا مانده از غافله بهش گفتم: بابا مگر تا اينجا کي تورو آورده؟ مگه تو وامثال تو وما خودمون اينجاييم؟ نه! اينطور نيست. خيلي ها هستند که شايد دوست دارند جبهه بيان ولي توفيقشو پيدا نميکنند و به خودشونم هم اينطوري دلداري ميدن که سعادت نصيبشون نميشه، البته که همينه.... ولي مهدي جون تو با اين قد وقواره کوچکت اما با اون دل بزرگت، خدا تو رو انتخاب کرده وحالا تو اينجايي واونا در شهرو ديارشون. و حالا ديگه نوبت توست که بين اين دنياي به ظاهر بزرگ و زرق و برقش و يا خدا يکي رو انتخاب کني.......... اينو گفتمواونم بانگاهش گويا حرفهايي داشت! ولي سکوت کرد و خاموش شد.

شهید فخرالدین مهدی برزی


راستش اون  اونقدر بزرگ بود که بفهمه براي رسيدن به معشوق بايد مرارتها کشيد وبايد درد ترکش و تير رو به جون قبول کرد تا به خدا رسيد. داداش مهدي من مي دونست که خدا تکه تکه شدن بنده اش رو دوست داره ببينه، مثل ابي عبدالله (ع). اون شب اين من نبودم که پاسخگوي سوال اون باشم بلکه اون بود که باسکوتش حرفهاي زيادي داشت که بگه.

چند شب بعد وقتي سوار تويوتا ها شديم که به سمت خط دشمن حرکت کنيم، دادش مهدي کوچولوي من با يه بسته خرما که در دستش بود وبعنوان جيره جنگي بهش داده بودند، تو اون شب سرد و برفي، تو اون شب تاريک، شبي که هيجانش باعث استرس ميشد ومو به تن آدم سيخ ميشد با آرامش خاصي که داشت و يقينناً ميدونست که رفتنيه و انتخابشو کرده بود، با اون دستهاي يخ زده از سرما! ولي گرم از محبتش توي دهان يک يک بچه ها خرما گذاشت و در همون تاريکي شب ديگه من نديدمش. اون راه درست رو انتخاب کرد وبا عشق رفت...

منبع: وبلاگ  شهید فخرالدین مهدی برزی

شهید صادق مهدی برزی


شهید صادق مهدی برزی


اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

آخرين وصيت نامه شهيد

فَمَن کَانَ يَرجُوا لِقاءَ رَبَّه فَليَعمَل عَمَل صالِحاً وَ لا يُشرِک بِعِبادَه رَبِّه اَحَداَ                                   «قرآن کريم»

پس کسي که اميد لقاء پروردگارش را دارد، پس عمل شايسته انجام دهد و در عبادت پروردگارش هيچکس را شريک قرار ندهد.

شهادت فخر ما و فخر اولياء ماست.      «امام خميني»

مرگ ارمغان مؤمن است.     «رسول اکرم (ص)»

با سلام بر او که جز او حجتي بر خلق ديگر نمانده همان حجت خدا، همان اميد اولياء و همان عصاره پيام انبياء و اوصياء مهدي موعود (عج) و با سلام بر پير جماران، آن عارف دل شکسته و آن سالک طريق حق، آن يگانه رهبر اسلام خميني بت شکن و با سلام و عرض ادب حضور خيل شهداي عاشق و پاکباز انقلاب و جنگ، آن عاشقان سوخته در عشق معشوق و با آرزوي سلامتي براي معلولين و مجروحين، آن ايثارگران جبهه‌هاي حق عليه باطل و آرزوي آزادي کربلا و قدس و قبر شش گوشه حسين مظلوم (ع) آن پرچمدار آزدادي و استقامت و شرف. انشاءالله.

لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم     انا الله وانا اليه راجعون

قبل از نوشتن اين نوشتار به ياد وصيت نامه يکي از شهدا افتادم که گفته بود براي اينکه بعد از مرگم از من آنچنان که نيستم تعريف نکنند وصيتي نمي‌نويسم. ولي تو گويي قلب پرآشوب من جز با نوشتن و گفتن ساکت نمي‌شود. اگر چه عمل نمي‌کنم ولي دوست دارم گفته باشم که مسئوليت قلم از همه بالاتر است و نوشتن وصيت يک دستور الهي:

کتب عليکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خير الوصيه للوالدين والاقربين حقا علي المتقين

ترجمه: نوشته شد بر شما اگر يکي از شما را مرگ فرا رسد، اگر داراي متاع دنيا باشد وصيت کند براي پدر و مادر و خويشان به چيزي شايسته عدل، اين کار سزاوار مقام پرهيزگاران است.

ولي قبل از هر چيز پدر و مادر مهربانم سلام عليکم. قبل از هر چيز از رفتن من غصه نخوريد و خداي نکرده به فکر اين نباشيد که اگر به جبهه نمي‌آمدم کشته نمي‌شدم و از دنيا نمي‌رفتم زيرا قرآن کريم در سوره آل عمران آيه 156 مي‌فرمايد:

يا ايها الذين آمنوا لاتکونوا کالذين کفروا ...

ترجمه: اي کساني که ايمان آورديد، مباشيد مانند کافران که به برادرانشان گفتند چون سفر مي‌کردند در زمين يا در جنگ بودند، اگر بودند نزد ما نمي‌مردند و کشته نمي‌شدند...

قبل از نوشتن وصيت نامه باز هم من وصيت‌نامه نوشته‌ام ولي اين بار باز هم مي‌نويسم ولي اين را که در جبهه من اين را فهميدم که زندگي کردن جز در راه خدا يک خسران و يک زيان بزرگ است. اينجا انسان حس مي‌کند که گناه زياد کرده پس همين حالا به شما بگويم قبل از اينکه به جبهه بياييد، حسابتان را بررسي کنيد و بقول علي (ع)

«حاسبوا قبل ان تحاسبوا و موتوا قبل ان تموتوا»

زيرا فقط با همين روش است که انسان مي‌تواند در خودسازي موفق شود.

برادران عزيزم، مادر و پدرم، هميشه مرگ را به ياد بياوريد و خصوصا در خوشيها زيرا در ناخوشيها انسان بيشتر به ياد مرگ مي‌افتد.

مادر عزيز و مهربانم! اگرچه اکنون که اين نامه را مي‌خواني شايد ديگر من را نبيني ولي فراموش نکني که تو مادري و وظيفه‌ات را هم من به تو بگويم که خيلي خوب انجام دادي و در امتحانات خصوصا خانوادگي صبر زيبايي پيش گرفتي و در تربيت فرزندانت حقا که مادر بودي ولي اين را فراموش نکن که من امانت بودم و حال هم که مي‌روم خدا را شکر کن که اين امانت را با سلامت و خصوصا رضايت به پيشگاه خدا تقديم کردي و من کاملا از تو راضي هستم و اميدوارم که خدا هم از تو راضي باشد که انشاءالله هست.

پدر و مادر عزيزم! شما پيش خدا اجر داريد و مواظب باشيد که کارهايتان اين اجر را پايمال نکند.

منبع: وبلاگ شهید صادق مهدی برزی

کوچکترین سوسمار ایران در کوه های کرکس



بيش از 120 گونه سوسمار تاکنون در ايران شناسايي شده است که اين تنوع شگفت انگيزي با توجه به وسعت ايران به شمار مي‌رود. با توجه به اين که در ميان اين سوسماران، بزمجه‌ها و آگاماهاي دم تيغي بزرگترين هستند، اما در اينجا مي‌خواهيم کوچکترين سوسمار را معرفي کنيم. «ميني جکوها» از جنس (‏Tropiocolotes‏) و از خانواده «جکوها» کوچکترين سوسماران ايران به شمار مي‌روند. اين سوسماران با احتساب دم،‌اندازه‌اي کمتر از 6 سانتيمتر دارند و ميانگين‌اندازه‌اي که در ميان نمونه‌هاي ايراني رايج است حدود چهار سانتيمتر گزارش شده است. در ايران از جنس اين سوسماران کوچک تاکنون چهار گونه شناسايي شده‌اند که در دامنه‌هاي جنوبي و غربي زاگرس پراکندگي دارند. هر چند که به تازگي يکي از اين گونه‌ها را تا کوه‌هاي کرکس در نطنز و نيز در کوه‌هاي قمصر پيدا کرده‌ايم که آخرين حد پراکنش شمالي آن به شمار مي‌رود. بايد گفت که دو گونه از اين چهار گونه فقط در ايران يافت مي‌شوند و بومي ايران هستند.

اين سوسماران در نواحي کوهستاني در دامنه‌ها، دره‌ها، تپه‌ها و کوهپايه‌ها تا ارتفاع 800 متري زندگي مي‌کنند. آنها را مي‌توان در جاهاي سنگلاخي يافت. جانوري است شب زي که از حشرات کوچک تغذيه مي‌کند. اين خزندگان از گونه‌هاي جانوري حساس به تغييرات زيستگاهي هستند که هر تغيير جزيي در زيستگاه آنها باعث کاهش جمعيت آنها مي‌شود.

کوهپايه‌هاي جنوب غربي زاگرس در استان خوزستان و کهگيلويه و بويراحمد از مناطقي هستند که دو گونه از اين ميني جکوها به فراواني يافت مي‌شود. گونه «ميني جکوي لطيفي» نخستين بار توسط دکتر محمود لطيفي يافت شد که «استيون‌اندرسن» خزنده شناس آمريکايي، اين گونه را در سال 1972 به نام ايشان نامگذاري کرد. اين گونه در کوهپايه‌هاي استان کرمان، فارس و يزد يافت مي‌شود. ميني جکوي لطيفي بومي و‌اندميک ايران است.

ميني جکوها جانوراني ناشناخته و شگفت انگيز هستند که در تاريکي شب‌هاي گرم در ميان سنگ‌ها به شکار مي‌پردازند. آنها با صدايي شبيه «جيک جيک» جفت يابي و اعلام قلمرو مي‌کنند. هر ميني جکو براي خودش محدوده‌اي را به عنوان قلمرو تعيين مي‌کند. بايد گفت که اين محدوده برخلاف جثه کوچکش بسيار وسيع است. به طوري که با بررسي‌هايي که در مورد زيرگونه «ميني جکوي بختياري» و «ميني جکوي خوزستاني» در شهرستان‌هاي مسجدسليمان و شوشتر انجام داده‌ايم، متوجه شديم که هر يک از آنها شعاعي حدود 100 متر را به خود اختصاص مي‌دهد. هر چند که ديگر سوسماران از خانواده جکوها در قلمرو آنها ديده مي‌شوند ولي ميني جکوها با آنها کاري ندارند و فقط رقابت در ميان هم گونه‌هاي خودشان است. در يکي از شب‌ها که يک ميني جکوي خوزستاني نر روي تخته سنگ گرم مشغول تنظيم دماي بدن خود بود، متوجه شديم که ناگهان به يک نر هم گونه که به آن نزديک شده بود حمله‌ور شد و آن را از تخته سنگ دور کرد ولي باز هم دست‌بردار نبود و اين بار او را تا انتهاي محدوده قلمرو خود دنبال کرد. ميني جکوي خوزستان فقط در ايران يافت مي‌شود.

برز ستاره برزرود


خصوصیاتی که برز را از دیگر روستاهای رودخانه ی برزرود متمایز می کند:

1-    مرکز آموزشی به نام دبستان ابتدا در این روستا شروع به کار کرد و بچه های دیگر روستاها برای آموزش به برز می آمدند، به مرور  زمان دیگر روستا ها هم صاحب دبستان شدند.
2-    جاده سر پُل به ابیانه فقط از وسط روستای برز می گذرد که از نظر تجاری می تواند باعث رونق و معروفیت شود .
3-    در حالی که بقیه روستا ها هر کدام یک قبرستان داشته و هم اکنون نیز دارند، در برز آثار 6 قبرستان( 1- مزار 2- قدم گاه 3- قبرستان کهنه 4- قبرستان مسجد حاجتگاه 5- قبرستان سینه وردشت 6- قبرستان سینه پل(مقبره) ) در آن دیده می شود وهم اکنون نیز دو قبرستان دارد.
4-    تنها روستایی که سه حمام داشته ( دو تا قدیمی و یکی جدید) ولی دیگر روستا ها تا آن جا که من مطلع هستم یک حمام داشته اند.
5-    در میان دیگر روستا ها فقط برز هست که آثار پنج آسیاب آبی در آن دیده می شود، در صورتیکه بقیه روستا ها مانند یارند و کمجان هر کدام یک آسیاب و ابیانه نیز سه آسیاب داشته است.
6-    چندین سال پاسگاه ژاندارمری در روستای برز استقرار داشت، که ابتدا در خانه های اجاره ای  مستقر بود تا سرانجام در قبرستان کهنه پاسگاه ساخته شد بعد با همین نام به سر پل منتقل شد.
7-    اولین روستایی بود که دبیرستان در آن تاسیس و شروع به کار نمود و دانش آموزان دیگر روستاها پیاده و با دوچرخه به برز می آمدند و تحصیل می نمودند.
8-    چهار روستای اطراف برز ( اگر چه هنجن نیز زبان راجی دارد)همه زبان محلی مخصوص خود را دارند به جز برز که فارسی سخن می گویند که کمی قدیمی تر ها لهجه داشتند.
9-    سیل سال 1335 فقط خانه های مسکونی برز را ویران نمود در صورتیکه خانه های هیچکدام از دیگر روستا ها خراب نشد و همین امر باعث شد که برز جدید به صورت محله های مختلف  در سطح وسیع پایه گذاری شود.
10-    از نظر جغرافیایی برز در نقطه ای قرار گرفته که دو روستا درست در غرب و دو روستا در سمت شرق آن ( درست در وسط) قرار دارد.

ملیکا زارعی برزی

ملیکا زارعی برزی

ملیکا زارعی برزی در 4 اردیبهشت 1364 در تهران به دنیا آمد،دانشجوی رشته حقوق قضایی است ،از سال سوم دبستان فعالیت هنری خود را با اجرا در برنامه ی تازه ها از شبکه 2 آغاز کرد و در سال 82 در سریال دوران سرکشی یک سکانس بازی کرد و بعد در مجموعه مهر خاموش بازی کرد و از سال 83 همزمان با قبولی در دانشگاه به عنوان مجری برنامه کودک و با نام خاله شادونه مشغول به کار شد ،به خاطر صدای کودکانه‌اش و صداقتی که در کلامش وجود دارد، خیلی زود در دل بچه‌ها جا باز کرد، او برای اینکه کودک درونش همیشه سرزنده باشد، دائم کتاب‌های ویژه کودکان را می‌خواند و سعی می‌کند تمام وقتش را با آنها سپری کند، او عاشق بچه‌هاست و به نظرش بچه‌ها پاک‌ترین موجوداتی هستند که خداوند آفریده است.

ملیکا زارعی برزی


دانشجوی حقوق

در اردیبهشت سال 1364 به دنیا آمدم، دانشجوی رشته حقوق قضایی و ساکن تهران هستم.

ورود به عرصه هنر

فعالیتم را زمانی که کلاس سوم دبستان بودم با اجرا در برنامه تازه‌ها از شبکه دو آغاز کردم و سال 81 یک سکانس را در سریال «دوران سرکشی» بازی کردم، زمانی که در سریال «مهر خاموش» بازی داشتم با کنکور دست و پنجه نرم می‌کردم، پس از ورود به دانشگاه در سال 83 به عنوان مجری «در باغ شادونه» کارم را آغاز کردم.

عروسک‌های من

وقتی بچه بودم، خیلی اهل شیطنت نبودم و بچه حرف گوش‌کن و آرومی بودم. خیلی خوب بلد بودم که سرم رو گرم کنم و به تنهایی با خودم بازی کنم، بیشتر وقتم رو با عروسک‌هام پر می‌کردم، محبوب‌ترین بازی کودکی‌ام هم خاله‌بازی بود، خیلی از بچه‌ها براشون سوال بود که من چطور در تنهایی با خودم بازی می‌کنم و حوصله‌ام سر نمی‌رود، هر چند که من و مریلا به خاطر اختلاف سنی‌مون همبازی هم نبودیم ولی اون به عنوان خواهر بزرگ‌تر همیشه هوامو داشت...


قشنگ‌ترین شیطنت بچگی

وقتی بچه بودم، عاشق کاغذ کادو بودم به همین خاطر وقتی مراسم تولدی برگزار می‌شد، همه کاغذ کادوهارو جمع می‌کردم و با اون‌ها بازی می‌کردم، علاقه عجیب به کاغذ کادو و تلاش برای جمع کردنشون برای خودم خیلی جالب است.

محبوب‌های من

در اون دوران به اجرای خانم الهه رضایی و خامنه‌ای خیلی علاقه‌مند بودم یادمه حرف‌های این دو عزیز رو موبه‌مو اجرا می‌کردم، از بین کارتون‌‌ها هم به مدرسه والت، خانواده دکتر ارنست و ایکیوسان علاقه زیادی داشتم یادمه در این کارتون یک زنگ تفریح پخش می‌شد در یکی از همین زنگ تفریح‌‌ها روی یک کاغذ تصویر یک قورباغه کشیده بودند و رویش یک پارچه انداختند و پس از چند لحظه آن نقاشی تبدیل به قورباغه شد، من هم این کار رو تو خونه انجام دادم و زمانی که دیدم نقاشی‌ام به قورباغه تبدیل نشد با وجود گریه کردم! چند روز هم اصلا نمی‌تونستم این کارتون رو تماشا کنم! احساس می‌کردم به من دروغ گفتند و... آخه بچه‌ها فرق دروغ و صداقت رو به خوبی می‌فهمند.

خاله شادونه

من قبل از این برنامه رابطه خوبی با بچه‌ها داشتم اما مثل الان به بچه‌ها فکر نمی‌کردم، وقتی می‌‌خواستم اجرای خاله شادونه‌رو بپذیرم، سعی کردم از تجربه خواهرم و دوستانش و البته آقای علیپور استفاده کنم مریلا به من گفت: سعی کن دائم با بچه‌ها ارتباط داشته باشی و خودت رو درگیر اونها کنی تا از این طریق به علایق آنها پی ببری، آقای علیپور هم به من گفت که سعی کن با بچه‌ها به زبان خودشون ارتباط برقرار کنی... حرف‌های این دو دوست ملکه ذهن من شد و باعث شد که من خیلی زودتر به شادونه برسم، شادونه به معنای پیام‌آور شادی، صلح و دوستی است.

مهمونی دلچسب

در پشت دوربین و زمانی که پذیرای بچه‌ها هستیم هم به اندازه زمانی که جلوی دوربین هستیم به ما خوش می‌گذرد. من قبل از ضبط با بچه‌ها بازی می‌کنم و با اون‌ها کلی حرف می‌زنم تا اون‌ها احساس غریبگی نکنند. یادمه زمستون سال گذشته وقتی برف سنگینی می‌بارید، به خاطر ترافیک سنگین و اینکه بعضی از عوامل دیر سر صحنه رسیدند و ضبط به تاخیر افتاد و از آنجا که حوصله بچه‌ها سر نرود، از مادرشان خواستم که آنها را خوب بپوشانند تا با آنها به حیاط بروم و برف‌بازی کنم، من ساعت‌ها با بچه‌ها بازی کردم و لذتی که در آن بازی من و بچه‌ها بردیم وصف ناشدنی بود، من دلم می‌خواد بچه‌ها زمانی که من را می‌بینند دقیقا همان چیزی باشم که در ذهن‌شان است.

خسته نمی‌شم

خیلی‌ها ازم می‌پرسند از اینکه دائم مجبوری وقتت را با بچه‌ها بگذرانی و حتی در مهمانی بزرگسالان هم باید کنار بچه‌ها باشی خسته نمی‌شوی، من هم در جوابشون می‌گویم نه... وقتی می‌بینم اونها با همه صداقت بچگانه‌شان من را دوست دارند نسبت به آنها احساس وظیفه می‌کنم. اونها انتظار دارند خاله شادونه تحت هر شرایطی بهشون محبت کنه، گاهی وقت‌ها هم که در مهمانی‌های خانوادگی حواسم به بچه‌ها نیست، مادرم می‌گوید ملیکا‌جون حواست به فلان بچه باشه و بهش توجه کن...

بازیگری

به نظر من، هر کس در کاری استعداد داره، با اینکه من بازیگری رو دوست دارم اما کار کودک رو بیشتر دوست دارم با اینکه پیشنهادات زیادی برای بازی دارم اما هیچ کدوم رو نمی‌پذیرم چون دلم نمی‌خواد بچه‌ها خاله شادونه رو با یک لباس دیگر و در قالب یک بزرگسال جدی ببینند.

هینزا

هینزا

ابیانه؛ روستایی سبز و آرام در دل کوه. از کنار درختی ستبر و کهن که آبگیری زلال، سال‌ هاست پایش خوابیده، می‌گذری و به ساختمانی کهنه که از خاکی صورتی رنگ قوام گرفته می‌رسی. از میان پنجره‌ های چوبی که طرح چلیپا دارند، نگاهی به داخل میندازی، در فلزی سبز رنگ را باز می‌کنی و به حیاطی کوچک پا می‌گذاری. به جز صدای باریکه ‌ی آبی که از کنار بنای دو طبقه می‌گذرد،‌ سکوتی باستانی همه جا را گرفته‌است؛ هیچ کس نیست.

دو طرفت حجره‌ های کوچکی هست و رو ‌به ‌رویت ایوانی که ستون ‌هایی چوبی، رویشان سقفی از چوب را نگه داشته‌ اند. روی دیوار رو به رو، آینه ای هست و بر تن دیوار نگاره ‌هایی شگفت از جانورانی که نمی‌شناسی، دو فرشته ی عریان که سینه ‌هایشان را تراشیده اند، چند کبوتر، و چیزی شبیه دلفین.

سمت چپ، دری کوچک هست که خورشیدی آینه ای بر سردرش می‌درخشد. در را باز می‌کنی و به نیایشگاهی در دل سنگ قدم می‌گذاری. نورخط اریبی که از ارتفاع شش متری سقف سنگی به داخل تابیده، غبار باستانی هوا را می‌ شکافد و در همین نور است که می‌بینی در دل سنگ، حفره ای هست که بر درش دریچه ای چوبی نهاده اند و به دریچه دخیل بسته ‌اند و پشت دریچه، در حفره جامی ‌عتیق نشسته‌ است. مردم ابیانه نام امامزاده ای را بر این مکان نهاده اند.

هینزا

بی ‌بی‌ زبیده خاتون
صبح عاشورا، پیش از طلوع، در ابیانه صدایی غریب شنیده می ‌شود. مردم ابیانه دو، سه ساعتی مانده به طلوع خورشید، گرد هم می‌آیند؛ زیر لب نغمه ای می‌ خوانند و می‌ چرخند تا خورشید طلوع کند. روز بیست و هشتم صفر نیز، در زیارتگاه «بی بی زبیده خاتون»، دیگر از آن سکوت باستانی خبری نیست. همه جا غوغاست و هر کس به کاری مشغول است. دیگ ‌ها در حیاط می‌ جوشند و غذای نذری دست به دست بین آدم‌ ها پخش می ‌شود. هر کس هم حاجت و نذری داشته با خود چیزی آورده است. خوراکی، شربتی، آجیلی، پولی. می ‌گویند این زیارتگاه حاجت می‌ دهد.

«حسن» پسر جوانی است که می ‌گوید در ابیانه به دنیا آمده و سال ‌ها این جا زندگی کرده اما در حال حاضر ساکن تهران است. او داخل زیارتگاه می ‌چرخد و با دقت به سقف و دیوارهای زیارتگاه نگاه می‌ کند. می‌ گوید: «همسایه ی ما در تهران، هفته ی پیش آمد خانه مان و پرسید شما در روستایتان زیارتگاهی که در کوه باشد ندارید؟ گفتم چرا داریم. گفت پنجره‌ اش فلان شکلی نیست؟ درش فلان شکلی نیست؟ خلاصه یک سری نشانه داد و گفت من این جا را در خواب دیده ام و حاجتم برآورده شده ‌است. نشانه‌ هایش اکثراً درست بود و بعضی نشانه ‌هاش که من نمی ‌دانستم، حالا که نگاه می‌کنم درست است. باور می‌کنی من خودم تا حالا آن پنجره‌ ی چوبی بالای سقف را ندیده بودم؟ این‌ ها اصلا نمی‌ دانستند ابیانه کجا هست، چه برسد به این که این جا را دیده باشند.»

اما «حمید»، پسر جوان دیگری از اهالی ابیانه، نظر دیگری دارد. به باور او، این جا هم مثل خیلی از امامزاده‌ هاست. کسی گنجی این جا پنهان کرده و برای حفاظت و نشانه گذاری اش آن را امامزاده ‌ای جا زده ‌است.

آقای «سفیدگر»، از اهالی قدیمی ابیانه و متولی زیارتگاه، می‌ گوید که زمان خلافت مامون عباسی، امام رضا که به ولایت عهدی خراسان انتخاب می‌ شود، خویشان خود را به ایران می‌ خواند تا در فضایی امن ‌تر و شرایطی راحت ‌تر زندگی کنند. مامون که می‌ بیند این افراد هر یک مبلّغی دینی به حساب می‌ آیند که برای او خطرناکند، دستور تعقیب و قتل آنان را می ‌دهد. یکی از آنان، دختر سیزده، چهارده ساله ای به نام «بی بی زبیده خاتون» بوده که به ابیانه پناه می‌ آورد و مردم او را در خانه ‌شان پنهان می‌ کنند.

پس از مدتی، خبر می‌ رسد که سپاهیان مامون تا ده پایینی رسیده اند و دارند خانه به خانه جستجو می‌ کنند. اهالی، بی بی زبیده را به معبدی قدیمی که در دل کوه‌ های آن طرف باغ‌ های ابیانه بوده می ‌برند و پنهان می‌ کنند. نهایتاً ماموران خلیفه عباسی دست خالی بر می‌گردند اما وقتی اهالی به سراغ معبد می‌ روند، خبری از بی بی زبیده نیست. از همان زمان، این مکان که معبدی قدیمی بوده، می‌شود زیارتگاه بی بی زبیده خاتون. دیگر هم کسی آن را به عنوان معبد نمی‌ شناسد.

نیایشگاه ناهید

هینزا

«هینزا که نیایشگه ناهید مغان است
در دامن کوهی و برش آب روان است»

این بیت را مردم ابیانه می‌ خوانند و شاعر آن مشخص نیست. میراث فرهنگی در کاتالوگی که درباره ابیانه منتشر کرده، بی ‌بی ‌زبیده را به عنوان یک معبد مهر و ناهید که نام اصلی آن «هینزا» بوده‌ به رسمیت می‌ شناسد و معرفی می‌ کند.

ایرانشناسان اما، درباره این معبد قدیمی حرف ‌های بیشتری برای گفتن دارند.
«فرشید ابراهیمی»، کارشناس «بنیاد نیشابور» که در زمینه ایرانشناسی فعالیت دارد، می‌گوید که دست کم از دوازده هزار سال پیش، ایرانیان خورشید را که همواره بیش از هر چیزی به آن نیاز داشته ‌اند، ستایش می ‌کرده اند. ایزدی که به عنوان ایزد خورشید و روشنایی در ایران ستایش می‌ شده، «میترا» یا «مهر» نام دارد که درباره ی آن بسیار نوشته‌ شده.

«میترا» همواره در روزهای خاصی از سال، پیش از طلوع خورشید تا هنگام طلوع ستایش می ‌شده و شب چله ی امروزی، مهم ترین یادگار این آیین در فرهنگ ماست. مادر ِ مهر نیز که خود ایزد آب ‌ها بود، «آناهیتا» یا «ناهید» نام دارد که به همراه مهر از مهم ترین ایزدان تاریخ ایران باستان شمرده می‌ شوند.
دکتر «فریدون جنیدی» نیز پیشینه ‌ی آیین مهر را تا زمان فریدون یعنی سه بهره شدن آریاییان مسلم می ‌داند و می‌ گوید: «زمان آن پیرامون ۶۰۰۰ سال تا ۵۵۰۰ سال پیش است.»

هینزا

دکتر جنیدی همچنین دنباله ‌ی آیین مهر را تا قرن‌ ها پس از اسلام دنبال می‌ کند و برای نمونه، به این نوشته ‌های شیخ اشراق اشاره می‌کند: «پیشه ‌ی من سیاحت است. چون در عرب باشم عشقم خوانند و چون در عجم آیم، مهرم خوانند… عشق به هر شهر رسد، گاوی از برای وی قربان کنند و هر گاوی لایق این قربان نتواند بود.» و مهریان برای ستایش او گاو می‌ کشند و همین قربانی کردن گاو، هم‌ اکنون مهم‌ ترین نماد میترایی بر دیواره‌‌ ی مهرابه ‌های اروپایی است.

به گفته‌ی دکتر جنیدی، چون زمان پیدایش کیش مهری، بی ‌گمان پیش از سه بهره شدن آریاییان است، پس اروپاییان این کیش را هنگام کوچ خود بدان سرزمین با خود برده‌ اند. او می‌گوید: «نشانه‌ های مهری در همه جای کیش عیسوی آنان چنان که خود نیز گفته ‌اند پدیدار است.»
به طور کلی، آیین مهر پس از ورود به اروپا تغییرات گسترده ای کرد و دگرگونی‌ هایی در آن رخ داد که آثارش را در ادیان بعدی، به ویژه مسیحیت، برجای گذاشت. به گفته‌ی فرشید ابراهیمی، آن چه درباره این آیین می ‌دانیم، بیشتر مربوط به مهرپرستی اروپایی است اما درباره ی مهرپرستی ایرانی، از آن جا که معابد مهری ایران اغلب نابود شده یا تغییر شکل یافته ‌اند، بسیار اندک می ‌دانیم.

آن‌ چه «هینزا» را نسبت به دیگر معابد مهر و ناهید برجسته ‌می ‌کند، این است که این معبد به طور شگفت آوری، گمانه‌ زنی‌ های میترا پژوهان درباره ی معابد ایرانی مهر و ناهید را تایید می‌ کند و همه نقش و نگارها و اجزای لازم برای بررسی یک معبد مهری ایرانی را داراست. از این نظر می‌ توان گفت مکانی یکتا و بی مانند است، اما متاسفانه میراث فرهنگی برای حفاظت و جلوگیری از تخریب آن اقدامی نکرده است.
آقای سفیدگر که خود را متولی بی بی زبیده خاتون معرفی می ‌کند و می‌گوید هینزا نام باغستان اطراف این زیارتگاه است، از عملکرد میراث فرهنگی راضی نیست و می‌گوید: «میراث با ما بد تا کرد. سه سال پیش که رفتیم و موضوع زیارتگاه را مطرح کردیم، استقبال کردند و گفتند اتفاقاً ما برای زیارتگاه ‌ها برنامه ویژه ای داریم و از آن ها حمایت می ‌کنیم. بعد از مدتی آمدند سقف این جا را لق کردند و روی تن صورتی رنگ دیوارها دوباره یک دست کاهگل صورتی کشیدند و رفتند. میراث، خانه‌ های ابیانه را هم که بازسازی می ‌کرد، فقط همین بیرون خانه و دیوارها را که گردشگران می‌ بینند، یک کاهگل صورتی کشید و برای خرابی سقف‌ ها و شکم دادن دیوارها کاری نکرد. بعد هم که دوباره سراغشان رفتیم، گفتند بودجه ی ما تمام شده و همین قدر بود. همین الان دیوارها شکم داده و خرابی شروع شده. تعمیراتش یک بودجه حسابی می‌ خواهد که نمی‌ شود دست جلوی این و آن دراز کرد. بچه‌ های ما و نسل بعدی ما هم که اعتقاد درست و حسابی ندارند، ما که برویم این جا خراب می‌شود.»