خاطراتی از سیل سال سی و پنج

فقط چهار هفته از فصل تابستان سال سي و پنج سپري شده . پشت بام ها نقش فرشي از تُرشاله هاي نيمه خشک و گاهي خشک ، تابان و درخشان ، تهييج کننده و تسکين بخش ، آرام آرام از زير تابش نور خورشيد نبض مي زنند.

گندم زارها چون کبريتي خشک و يا آتشفشاني خاموش در حال " دِرو " ، دسته دسته بر کوله هاي همت و تلاش ، در " خرمنگاه " و " قلعه " در حال جا خوش کردن بَهر ناني ، گرم وگوارا ...

مادر بزرگ سحرگاه درب مرغدان را مي گشايد ، دو سه چند قوتي را براي نهار " دِرو گران " با قاشقي چربي در" کُماجدون ِمسي" جاي داده ، در بقچه ناني با " چمبره ي " بر سر...
رمه ها در پي او از" پا ... چنار" سوي در راه " سرسول بالا " ...
پدر بزرگ پير با عمو حسن دوشادوش مَشت عباس در حال دِرو ....
زير اجاق روشن ، هيمه ي خشک در حال دود کردن ....
کتري مسي با نماي قير گون در حال جوش ...
چاي تازه ، در قوري ِ بند زده ، در حال دَم ....
رمه ها هرکدام در تکاپوي علفي و شاخهِ برگي ....

ناگه قطره باراني چند برگونه مادر بزرگ مي لغزد . واي .... ديگر اين آسمان بغزش ترکيد ، فصل ، فصل " تُرشاله شُورون " شد

بايد بروم لايي بروي اين ترشاله ها بيندازم يا " تقيجه هاي " تلاش را در" نانواخانه " جاي دهم .

آري اين " هيمند " استوار هنداتي آني دارد .

گويا " بيشه مير ابراهيم " در خلوت و تنهايي قراري دارد بر بي قراري ،
" بيشه عيسي " در سکوت و تنهايي سازي دارد آهنگين ،
" بيشه سه تيرينه " با درختاني قد برافراشته ، دور نمايي تاريک را ديد مي زند ،
دره " مارآوه " همچو ماري زهراگين در حرکتي باخشم و کينه ،
شيار هاي " ايوان هيمند " در تدارک آبي بهر ويراني ،
کوه " کُل ِ مُلاّ " با شراکت از سه مرز همجوار در تکا پوي خار و خاشاک ،
با پشت پاي بر، يار ديرينه خود " قنات سنگ چين " ،
با آبراهه ي از دره " لاقدمگاه " غُران و چَموش روي سوي " بلاّ " و " پاسنگ "


------ « سوسوي ِ، چراغ بادي ِ ، پاسنگ » ----------

آري هندات "هيمند" روان شد ، گويا خواب هزار و يک شبِ دره ها ي بي وفا ، غريبانه تعبيرشده و برمرکب مراد ، سواره مي تازد تا عدم بيافريند .

در اولين گذر، بارگاه زيارتي اهل دل ، گنبد چهار ضلعي " پاسنگ " را که قُبّه چوبي به همراهِ يادمان پنجهِ دستِ اردت داشت را نشانه رفته .

.... مادر بزرگ در اولين قدم ، فرصت را غنيمت شمرده " چادر شبي " بروي ترشاله ها " وَ لُو " مي کند .

به دور دست نظاره ميکند بر " دَهَنهِ سنگ چين " اِلهي رحم کن !!! آسمان دل نگران است " رَگِ تندي " گرفته ، گويا قيامتي برپاست .

گوش مي سپارد به صداي هَيولاي ، نامهمان با آوازي گوش خراش....


"" خدايا قُبّه پاسنگ در تلاطم سيل ............... به کجا چنين شتابان ؟......... .. "


بي درنگ خود را از بام به حياطِ باغچه مي رساند . درب چوبي را مي بندد ، "کُندِه درخت توتين " را با زحمت بر پشت درب مي اندازد ، " کُلن " را مي کشد ولي دير شده....

سيل وارد باغچه خانه شد ، مادر بزرگ را با خارو خاشاک در هم غلتاند .

" نَنجون " در تخيل کودکان و فرزندان با رشادتي تام ، خود را با زحمت از دست سيل خلاص کرده به روي " پَل " جاي مي گيرد ، با پاي برهنه ، پاي بر " تَنگَس ِ " ديوار گذاشته درخت گردوي کنار حياط را بي مهابا در آغوش گرفته و ... بالا ميرود و ساعتي در ترس و دلهره مي گذرد .

از دور نظارمي کند بر اين ماتم وعزا ...، مش حسين آن همسايه سالخورده که درنبرد ميان مرگ و زندگي ، چه دليرانه از سيل مي رهد ، گوسفندان سياه وسفيد باد کرده ، همسايه که در سيل روانند ، مرکب پير مرد کوچه " بلّا " در لابه لاي خاشاک و سيل جان مي دهد ، راه ها خراب ، پَجيد ها ويران ، پِق ها ماسه زار، سيل بند ها همه زخمي ، ........... و ديگر هيچ ..... !!!!!

سراسر آبادي جملگي بر " بلا " و " پاچنار " و " پَل مويز" بر تماشايند .

" سَرِ ده " ، "ميون ده " ، " پايين ده " ، " کوچه پَچاد " ، "کوچه حوض خونه " ، " کوچه خرمنگاه " ، " عَبدون و پشت لا " ، کوچه سروين و گريند " ....
همه و همه در ماتم ِ ويراني انگشت تعجب به دندان مي گزند .

همه در جوياي حال يکد يگرند .... در تکاپوي فلاني ، پس بچه ها ؟....... همگي " باغ ِ اَقُر " اند ، .... سجده شکر مهيا مي شود .

بناها تعدادي سالم اند ، اهالي زنده واميد وار ... ولي ... " کاسهِ پياله ها "،" جاجيم و گليم "،" يخدون ومِجري" ، " همدوخته وخِرقه " ، "کجاوه و پالکيها" ... اتاق و انباري همه وهمه غرق در سيل .....

تلفات فقط تعدادي حَشم ....

آري تلنگري ست ، ...... به هوش باشيد به گوش باشيد ....


----------- "" خواب آشفته و سپيده ويراني "" ------------

بريدن از اُروسّي اجدادي ، پشت کردن به يادگار اَبراري ، ويراني حافظه ها و پستوهاي تنهايي ، رحل اقامت در مکان ديگر . ......... واي چه سخت است و دشوار .

همه در تکاپوي جمع آوري وسايل زير گِل و لايي ...
خورجين ها بر پشت چهار پايان ، آهنگ کوچ بلند ...

پير و جوان ، خردوکلان همه و همه در حال کش و واکش اسباب سيل زده .
" پَله مويز " و " لاچيان " اين پناهگاه ياران قديم مشتاقانه آغوش ميزباني باز نموده .
هرکس اتاقي ، انباري ، اسطبلي و حصاري ... داشت گويا بي نياز است .

پيرمردي مهربان و پرتلاش ، آن چوپان ديرينه " ده " در صحراهاي جنوبي در حال چراي " لودري " هاي اهالي ، گويا باراني بر وي پديدار نگشته . در واپسين ساعات روز، روي سوي ده مي نهد .

در ورودي " پشت لا " بوي خاشاکِ سيل مشامش را مي آزارد ....
پريشاني گوسفندان را حس مي کند ....

........... " سر قنات " صبح هنگام بيراهه نبود ؟ !

چرا رمه هايِ " بلا " ، " کوچه ميرانه " ، "پله مويز " و " پاچنار" سر در گَم اند ...
بيراهه سوي " سرِ ده " مي روند ..

............. آري هيمند ، بي وفايي کرده ..............


مادر بزرگ در نگراني فرزند خود که ساکن عمارت بالا ست ... آن شب را ميهمان ميشود .

جاي بسي شگفت !!! " لودري ها " نيز سيل زدهِ و بيراهه به آنجا ميرسند ، در طويله همسايه جاي داده مي شوند .
شب دوم مادر بزرگ براي سامان دادن به وسايل به لاچيان برمي گردد .

ولي آسمان قرارندارد ، گويا آبستن خطر است .
فصل فصل گندم چين و برداشت نيم سال کشاورزي .
باراني در جريان است گاهي تند و گهي خسته ..

رَگِ باران و رعد و غران آسمان از دور دست ، گوش هر شنونده ي را تلنگري مي رود به تکرار ...... !!!

" سر ده " و " تو ده " ول وله يست همه در جابجايي وسايل و زندگي ...

" گريند " ، "در هربا " ، " خرمنگاه "، " عبدون "، " سوسليمون " ، " دَرِ کوره" ، " در حصار " ، " پشت قلعه " ،" کوچه غَوغُون " ، " پچاد " ، "سينه پَل " ، " سينه کاکون " و "قبرستان کهنه " ... در تکا پويند .... چه شده ؟ ؟


ساعتي چند از صداي مؤذن " پچاد " نگذشته ، گويا شام غريبان ِ خاطرات کودکي در رود خانه زندگي بي فانوس ، در رؤيايي غريب جاي گرفته .

حکايت کينه ديرينه " آوَغوز" بيدار شده ، از اُبهت و عظمت " برز" بي قرار است .

صداي شَرق شَرق شکست درختان کهنسال و جوان در " رود ها " به گوش ميرسد .

فرياد افعي زهر آگين ، درب عمارت بالا را باخشم مي کوبد .

... پير مرد سالخورده از صدق دل نيتي ميکند ، " دوبُر " مادر بزرگ را که ازسيل پَريروز " بلّا " وا مانده ، بر سر راه اين ميهمان نا بکار ، ذبح ميکند .


"""""" آري سيل به آن سوي ديگر بر مي گردد . """""""


فرصت فرار ، فراهم مي شود ، روي سوي " خرمنگاه " در پيش مي گيرند .

همه در بالا و کناره ها ، صدايي شکست درختان ، آه و ناله و کمک رادر دل تاريک شب بي نور مي شنوند ولي دريغا ، چه کمکي مي توان کرد ، سيل امان کمک نمي دهد ...

دو مرد و چهار زن در اين ميان ، جان شيرين خود را در راه گذشت و کمک به خويشان قرباني مي کنند . جامه عزا بر تن يکايک هم ولايتيها سياه ميشود .

ويراني بي داد مي کند ، زيبايي " تالار " ، "عمارتَين" ، " سر ده " ، " تو ده " در کوچه پس کوچه هاي خيال ، زهر خرده جان مي دهند .

راديوي دولتي در دوم مرداد سال 1335 خبر سيل روستاي " بـــــــــرز " را با تلفات شش نفرو خرابي دشت ها و مزارع کشاورزي بروي آنتن مخابره مي کند .

,, روستاي "برز" نطنز و چندين پارچه آبادي همجوار در سيل دچار خسارات سنگين شدند ,,


« قسمتي از خاطرات مرحومه بتول دهقاني ، سبيه ميرزا احمد ، از سيل سال سي و پنج " بلاّ " ... روحش شاد »

"" زنده و آباد مي ماني اي " بـــــــــــرز " اي جلوه اجدادي ""


توضيح :
( در محله " برلا " کنار شرکت تعاوني فعلي سنگ بزرگي به ابعاد حدوداً 3×3متر با شکل هرم ، صاف و صيقل برنگ طوسي روشن با شکافي شيار مانند در پهلوي آن ، از رأس عمود بر قاعده ، که اعتقادي بر آثار شمشير بوده ، وجود داشت و اهالي با صدق نيت ، قبه و بارگاهي از چوب براي آن ساخته بودند و پنجه آهنيني بشکل دست با پرچم سبزرنگ در بالاي آن نصب نموده و شب هنگام فانوسي در آن سوسو مي زد . ازاينرو اين محله معروف بود به " پاسنگ " )

فرستنده : اکبر چهرزاد

0 : توضیحات:

ارسال یک نظر