سينه خرمنگاه

سینه خرونگاه برز

زن: اي مرد، کم بشين پا اين بخاري هي اين آبو رنگ کن بخور. بلند شو اين خر و بيرونش کن، يه گال کود بارش کن برو باغ بالا. گالُ که وَر انداختي يه کم خستگي درکُن خرت هم مي چره بعدش خواستي برگردي يه مشت ترِجوم رو ديوار باغ تيتيش گذاشتم. همين طور که سواري جلو بگير، بيار خونه که داشته باشي تو اين بخاري بذاري. حواست باشه خواستي برگردي، سينه خرمنگاه مواظب باش چوم بستند و خرمن باد مي کشن کاه تو چشم خر نَره، رَم کنه بندازتت ترجوما هم تو راه شيد و ولا شن، ببين برگشتنه از کوچه گله بياي بهتره .
مرد بلند شد يه گال پهن بار کرد سر کوچه که رسيد ماشاا.. خانم را ديد که گفت: کود بار کردي؟ کجا ميري؟
گفتم ميريم تا باغ بالا
گفت: خيلي کار خوبي مي کني آخه امروز مشدي علي مريض شده لودري به صحرا نرفت، حالا اين گوسفند ها را مي برم تا رود تا بچرن.

بعد ازاون از کوچه تيتيش اومدم گله ميرزاجعفر را دور زدم از دشت مرشد اومدم پايين تا رسيدم به اسرق گله يهو شنيدم يک نفر داد ميزنه نيا نيا دارم آب ميشينم فهميدم اين ماه خانمه، اومده اسرق رو بکشه هوس آبتني کرده رفته بود نزديک قهر که از همه جا گودتره. فقط سرش از آب بيرون بود گفت مگه نشنيدي که ميگم نيا.
گفتم من که سوار خرم من نمي يام خرم مياد چشما مو بستم رد شدم تا به عسل چکون رسيدم نميشد سواره از زير اون رد بشي از خر پايين اومدم ترجوما را کول کردم، خر را از زير عسلچکون رد کردم خودم از بالادست آمدم تا رفتم دور بزنم ديدم خر دويد رو به پايين.
مجبور شدم هيزم ها را کول کنم سر کوچه گله که رسيدم ديدم خر گالش را هم انداخته و رفته. گال را برداشتم اومدم تا خونه. خيس عرق شده بودم. ديدم خر پشت در طويله وايساده اونقدر عصباني بودم خواستم با چوب بزنم تو سرش. بعد گفتم تقصيري نداره خره. بعد با خودم گفتم نه اون خر نيست خيلي هم زرنگه از کوچکترين فرصت استفاده کرد و هيزم و گال را کول من گذاشت چهار نعل اومد تا در طويله که بره جاي خنک پاي آخور، من خرم که به حرف زنم گوش کردم از سينه خرمنگاه نيامدم که مبادا کاه تو چشم خر بره. خلاصه از تنبيه او گذشتم در طويله را باز کردم خر را جاش کردم با خودم گفتم ديگه هميشه از سينه خرمنگاه ميرم از سينه خرمنگاه هم برميگردم که نه اسرق گله را ببينم نه مجبور باشم از بالاي عسل چکون رد بشم.

فرستنده : سيد ياسر حسينيان برزي

0 : توضیحات:

ارسال یک نظر