چهره برز در پاییز

برز

پاييز باشکوه ترين لحظه طبيعت،رنگين گمان الوان،فصلگاه شادي ابر و رقص باران،پاييز فصل من است...
گويند خزان را فراموش کن ولي پاييز فراموش ناشدني است و تو چه داني زچه رو پاييز فصل من است؟
اين روزها ياراني از دوردستهاي وطن وصف پاييز کنند و من حسرت نشين روياي ديدن دوباره پاييزي شوم که خواستني ترين فصل من است...
و اين سومين خزان غربت بدون رويت دلرباترين فصل روزگاران آغاز شده و من چله نشين تماشاي مکرر برگريزان پاييزم که صميمي ترين فصل من است... 
پاييز را دوست دارم نه بر آن سبب که چشمي بنوازد و نه زآن رو که اشکي زآسمانش بگريزد نه،پاييز هيمنه خاطرات ماندگار و جشنواره خيالي احساس،پاييز فصل من است...
گويي رب جليل منتهاي ذوق و سليقه خلقت خويش بر تارک پاييز گسترانيده و آنگاه که  درخت و گياه در هجرت مهر سبزه و حرارت تموز زانوي غم آغوش گيرند، زيبايي خزان همراه با اميد بهاري ديگر تحمل زمهريز آسان کند،پس پاييز فصل من است...
داني که چرا گشت جهان را دگر احوال عيانيش؟زيرا که بگسترد خزان راز نهانيش را شاعري زمزمه کرد که نمي داند پاييز فصل من است...
يادش بخير!از دامنه کوهساران مبتلا به پاييز زمان روانه مي شديم،چون نقطه هايي بر بوم نقش آفرينش قرار يافتيم،در امتداد افق و در لابلاي رنگدانه هاي پرشمارش درختان پاييز  روانه شديم و تو دانستي که پاييز فصل من است...
جانا! به پاييزگريزان،چه بي شمار و چه اندک گو که پاييز فصل من است...

برگرفته شده از وبلاگ حمید روحانی


برز

 

0 : توضیحات:

ارسال یک نظر