شعری طنز درباره برز

برز روستا

قصه اي بايد بگم از يک دهات
با هزاران باغ و بستان و قنات
قصه اي از خانه هاي سنتي
با نمايي کاگلي و زينتي
خانه هايي را که با سقفي حلب
بوده بر هر رهگذر انها جلب
الونکهايي که بودن سنتي
شد اخيرا مثل شهرک صنعتي
قصه اي از مردمي بس با صفا
با سوالات قشنگ و بيريا
ان سوالي را که بينند يک نفر
سين جيمش او را کنند بهر خبر
از طرف پرسن که تو کي امدي
سوي شهر و کشورت کي ميروي
امده اين مادرت هم در سفر
باغ ما يک وقت نري بهر ثمر
قصه اي از يک دبيرستان پاک
استوار بس قوي چون سرو تاک
انقدر دارد محصل داخلش
شيفت ظهر شد در نهايت شاملش
بس نگه داري از انجا ميکنند
قبطه اين مردم ز انها ميخورند
هر کجايش تر تميز و سالم است
من نميدانم خدا خود عالم است
عالم است از اينکه انجا هست خراب
خاک وخول امد فقط جاي کتاب
قصه ي ديگر بود از يک کانال
مانع از سيل خفن در طول سال
داخلش مانند يک جنگل شده
لايه روبيش فقط سنبل شده
سيلي هم اخر بيايد توي آن
جان کمتر ادمي هست در امان
قصه ي بعدي بود در توي باغ
کس نميگيرد دگر آن را سراغ
ميوه هايي را که بس خوشمزه است
نکته اي در توي آن نا گفته است
همچو آواز دهل آز راه دور
تازگي را ميکند بر ما مرور
ناگهان وقتي تو آن را ميخوري
لعنت و نفرين به هر جا ميکني
ميوه ها نصفش چرا کرمو شده
نصف ديگر فاسد و بد بو شده
جاي سود اينها فقط دارد ضرر
آنقدر گفتم کچل شد موي سر
قصه ي بعدي ز کانوني بود
کار آن به به چه قانوني بود
با تلاش و همت اين مردمان
اتحاد وهمدلي در اين زمان
مشکلات حل ميشود در توي برز
تا شود اين برز ما آباد و سبز


سراینده: سید پیمان حسینی برزی

0 : توضیحات:

ارسال یک نظر